مدتى است در گوشه و كنار كشور و پارهاى از مطبوعات يا در لابهلاى برخى اظهار نظرهاى حقوقى و فقهى، زمزمههايى شنيده مىشود كه آنچه به عنوان نظام خانواده در اسلام بيان مىشود اولاً در زمره قوانين امضايى و ثانيا نظام عرفى و بشرى عرب و قريش است و نمىتواند ابدى و قابل تعميم به اقوام ديگر باشد.
صرفنظر از انگيزه برخى از اين افراد يا جريانها از طرح چنين مسايلى، و نيز با صرفنظر از صلاحيت يا عدم صلاحيت روزنامهها و نشريات عمومى و خبرى در طرح و نشر اين گونه بحثهاى تخصصى، در اين نوشتار اين ديدگاه را مورد ارزيابى و نقد قرار مىدهيم.
اين نظريه در برخى از مطبوعات چنين نقل شده است:
... مخاطبان قرآن در وهله نخست، قريشيان و سپس اعراب مكه و مدينه بودند، عرف اينها بيشتر مورد نظر بوده و به بقيه
عرفها اصلاً توجهى نداشته كه قبول كند يا نه... ما نمىتوانيم امضاى اسلام را براى آن مردم به مردم ديگر تعميم دهيم، حتى براى خود مردم مكه و مدينه در عصر حاضر. الآن مردم عرب مكه و مدينه، مردم 1400 سال پيش نيستند، عرفشان عوض شده است... ما به اين نتيجه مىرسيم كه چون نظام خانواده در اسلام نظام كاملاً عرفى و بشرى بوده، مورد امضاى اسلام به معناى ابدى بودن نيست. يعنى يك نظام عصرى است نه ابدى... فقه سنتى براساس عرف جامعه عرب بوده است. همه اينها عرفى و مردمى و بشرى بوده. ديناسلام اينها را تأييد كرده است. حالا بدين معنا نيست كه خدا اين جورى گفته است كه تا ابد نمىشود غير اين گفت. مگر خود مردماينها را چه جورى وضع كردند كه نمىتوانند آنها را بردارند، به نظر من مىتوانند آنها را بردارند و اصلاحشان كنند...
چنانكه ملاحظه مىشود اين سخن، كلىگويى است و ظاهرى زيبا و فريبنده دارد، اگر كسى بدون مطالعه كافى در فرهنگ جاهليّت و تاريخ فقه اسلامى با آن روبهرو شود، آن را باور مىكند. امّا با بررسى فرهنگ و عرف و آداب و سنن عرب عصر جاهليّت و با ملاحظه دگرگونىهايى كه اسلام در آن به وجود آورد، متوجه مىشويم كه اين ادعا چه قدر بىپايه و شعار گونه و غير علمى است. اساس اين نظريه و صغراى استدلال بر اين مطلب نادرست استوار است كه عرف عرب در مورد نظام خانواده مورد تأييد و امضاى اسلام قرار گرفت. مطالعه و بررسى علمى نشان مىدهد كه اسلام نه تنها عرف اعراب درباره نظام خانواده را به صورت كلى تأييد نكرد، بلكه آن را دگرگون و وارونه ساخت و به هم ريخت. امضاى برخى از اين قوانين عرفى نيز نه به همان شكل، بلكه با تغيير و تبديل بنيادى و به تعبير برخى با «انقلابى درونى» انجام شده است. و تنها موارد بسيار نادرى از آنها بدون تغيير بوده است.
در بخش نخست اين استدلال آمده است:
مخاطبان قرآن در وهله نخست، قريشيان و سپس اعراب مكه و مدينه بودهاند.
در پاسخ اين مطلب بايد توجه داشت كه در هيچ يك از آيات قرآن، قريش يا عرب مورد خطاب نيستند، بلكه مخاطبان قرآن، ناس (= مردم) و در مواردى كه پيام، مخصوص پيروان اسلام است و وظايفى از آنها خواسته شده يا از آنها انتظاراتى هست، مخاطبان، مؤمنان هستند. بنابراين اگر چه آيين اسلام در جزيرةالعرب و در ميان قوم عرب ظهور كرد و حضرت محمد صلىاللهعليهوآله خود از نژاد عرب و از قريش بود، امّا اسلام يك كيش محلى و مخصوص قوم عرب نبود تا مخاطبان پيام آن نيز، محدود به قوم عرب و اهل مكه و قريش باشند.
گواه ديگر بر خطاب عمومى، آن است كه پيامبر اسلام از سالهاى نخست بعثت و دوران دعوت و تبليغ در مكّه، آيين خود را جهانى اعلام كرد. تعدادى از آيات قرآن كه همگى از سورههاى مكى هستند به روشنى جهانى بودن اين دعوت را مىرساند.
آيات: 158 سوره اعراف(1)؛ 28 سوره سبأ(2)؛ 52 سوره قلم(3)؛ 69 و 70 سوره يس(4)؛ 33سوره توبه(5)؛ 107 سوره انبيا(6) نمونههاى گويايى در اين زمينه هستند.
فقه اسلامى، نه بر پايه عرف و فرهنگ قريش و اهل مكّه، بلكه بر پايه شريعت ابراهيمى است. اعراب ساكن حجاز و نجد و تهامه، پيش از ظهور اسلام، سالها پيرو شريعت ابراهيم بودند و با وجود نفوذ بت پرستى و گسترش آداب و رسوم و سنتهاى آن در مكه و به طور كلى در جزيرةالعرب، بقاياى تعاليم و سنتهاى ابراهيمى مانند: اعتقاد به الله، حرمت ازدواج با مادر و دختر، مناسك حج و عمره و قربانى، غسل جنابت(7)، ختنه و كفن و دفن مردگان(8) تا زمان ظهور اسلام همچنان در ميان آنان رايج بود و به سنتهاى دهگانه مربوط به نظافت بدن و ستردن موهاى زائد و كثافتها پايبند بودند.(9) همچنين حرمت و قداست چهار ماه حرام را كه از سنتهاى ابراهيمى است(10) باور داشتند و اگر به عللى جنگ و خونريزى در آن ماهها رخ مىداد آن را جنگ فجار (= ناروا و گناهآلود) مىناميدند(11) و مىدانيم كه همه اينها بعد از ظهور اسلام مورد تأييد قرار گرفت و جزء تعاليم اين آيين شد. گويا به همين جهت است كه خداوند دين اسلام را، آيين ابراهيم، و او را پدر مسلمانان ناميده است:
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، ركوع و سجود كنيد و پروردگارتان را بپرستيد و كار خوب انجام دهيد، باشد كه رستگار شويد. و در راه خدا چنانكه حق جهاد [در راه] او است جهاد كنيد، اوست كه شما را [براى خود] برگزيده و در دين، بر شما سختى قرار نداده است. آيين پدرتان ابراهيم [نيز چنين بوده است] او بود كه قبلاً شما را مسلمان ناميد...(12).
طبرسى، مفسر نامدار شيعه در تفسير اين آيه مىنويسد:
لان ملةابراهيم داخلة فىملة محمد.
:علت اين عنوان و نامگذارى اين است كه شريعت ابراهيم، جزء شريعت محمد صلىاللهعليهوآله است.(13)
همچنين عبدالمطلب، جدّ پيامبر اسلام سنتهايى داشت كه بيشتر آنها در اسلام تأييد شد از جمله: ممنوعيّت شراب، ممنوعيّت زنا، حدّ زدن زناكار، بريدن دست دزد، تبعيد زنان بد نام از مكه، ممنوعيّت زنده بهگور كردن دختران، ممنوعيّت ازدواج با محارم، ممنوعيّت طواف برهنه، لزوم وفا به نذر، حرمت و قداست چهار ماه حرام و بالأخره مباهله(14).
با توجه به شخصيّت الهى عبدالمطلب در واقع اين سنتها بازگشت به سنتهاى ابراهيم مىكرد، چنانكه در منابع شيعى روايت شده است كه عبدالمطلب حجت خدا و ابوطالب وصى او بوده است(15)، همچنين از اميرمؤمنان عليهالسلام نقل شده است كه مىفرمود:
به خدا سوگند پدرم و اجدادم؛ عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف هيچكدام بتى را نپرستيدند. آنان پيرو دين ابراهيم بودند و به سوى كعبه نماز مىخواندند(16).
در ميان عرب بت پرست جاهلى، انواع و اقسام ازدواج، معمول و رايج بود كه تعدادى از آنها به اسم نكاح بود ولى در ماهيّت، فرقى با فحشا نداشت. در آيين اسلام جز دو نوع از آنها؛ يعنى ازدواج دائمى كه امروزه بين همه مسلمانان رايج است و نيز ازدواج موقّت، هيچكدام به رسميّت شناخته نشد.
اينك تعدادى از ازدواجهاى پيش از اسلام را كه اسلام آنها را تحريم كرد، مورد بررسى قرار مىدهيم. (و طلاق را به فرصت ديگرى موكول مىكنيم).
نكاح المقت يا ازدواج زورى و تحميلى، عبارت بود از ازدواج پسر بزرگ، با نا مادرى خويش، پس از مرگ پدر، يا طلاق نامادرى(17). شواهدى تأييد مىكند كه پس از مرگ شوهر، پسر بزرگش اگر تمايل به تصاحب زن او يعنى نامادرى خويش داشت، پارچهاى برسرش مىافكند، و به اين ترتيب به عنوان سهمالأرث به او تعلق مىگرفت، سپس اگر مىخواست ، بىهيچ مهرى -بلكه تنها از طريق ارث- با او ازدواج مىكرد، و اگر مايل به زناشويى با وى نبود، او را به ديگرى تزويج كرده از مهر او استفاده مىكرد، و در صورت تمايل، حق داشت وى را بهكلى از ازدواج با مردان ديگر محروم ساخته او را همچنان بىشوهر نگه دارد تا بميرد و مال او را تصاحب كند!(18)
بنابراين ازدواج با زن پدر (=نامادرى) منع قانونى و عرفى نداشت از اين رو قرآن از اين كار نهى كرد و فرمود:
و با زنانى كه پدرانتان به ازدواج خود درآوردهاند، ازدواج نكنيد مگر آنچه پيشتر رخ داده است، چرا كه آن، زشت كارى و [مايه [دشمنى و بد راهى بوده است.(19)
عرب كسى را كه پس از مرگ پدر، با زن او تزويج مىكرد ضيزن مىناميد.(20) «ابن قتيبه دينورى» تعدادى از اين گونه زنان را كه پس از مرگ شوهر با ناپسرى خود ازدواج كردند نام برده است.(21)
به گفته مفسران، در عصر اسلام چون شخصى به نام ابوقيس بن أسلَت در گذشت و پسرش تصميم گرفت با زن پدر خود ازدواج كند از طرف خداوند اين آيه نازل شد:(22)
يا ايهاالذين آمنوا لايحلُّ لكم أن ترثوا النساء كرها(23)...
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه ارث ببريد...
ازدواج شِغار به اين ترتيب بود كه زنان و دختران، مهر و كابين زنى ديگر واقع مىشدند، به عنوان مثال، شخصى دختر يا خواهرش را زن كسى قرار مىداد و در مقابل به جاى اخذ مهريه، دختر يا خواهر آن شخص را تزويج مىكرد. وقتى كه مىخواستند چنين ازدواج تعويضى! صورت بگيرد، مردى به مردى ديگر مىگفت:
خواهرت يا دخترت يا كسى را كه اختيار دار او هستى به من تزويج كن تا خواهرم يا دخترم يا كسى را كه اختيار او دست من است به تو تزويج كنم.(24)
يكى از معانى واژه شِغار ارتفاع و بلند شدن است و چون در اين نوع ازدواج، مهر مالى برداشته مىشد و زن در مقابل زن، مهر قرار مىگرفت، از اين رو شِغار ناميده شده است(25).
در اسلام اين نوع ازدواج ممنوع شد و پيامبر اسلام آن را حرام اعلام كرد.(26) روايات مربوط به تحريم اين نوع ازدواج، چه از طريق شيعه و چه از طريق اهل سنّت به صورت لاشِغار فىالأسلام نقل شده است.(27)
«خِدْن» -بر وزن اِذْن- در اصل به معناى دوست و رفيق است، امّا معمولاً به افرادى گفته مىشود كه با جنس مخالف خود ارتباط نامشروع و پنهانى دارند. در قرآن مجيد، خدن، هم بر مرد و هم بر زن اطلاق شده است و جمع آن اَخدان است.
يكى از ازدواجهاى رايج پيش از ظهور اسلام، نكاح خِدن بود، يعنى زنان و مردانى كه به عللى موفق به ازدواج معمولى نمىشدند، يا انگيزه هوسرانى و عياشى آزادانه داشتند، مىكوشيدند تا با فرد مورد پسند خود روابط پنهانى برقرار كنند. اينگونه زناشويى و نكاح دوستانه خالى از رسميّت نبود و عرف محيط، آن را به رسميّت مىشناخت. در فرهنگ آن مردم، اين معنا جا افتاده بود كه:
ما استتر فلا بأس به و ماظهر فهو لؤم.
:آنچه محرمانه و پنهانى باشد مانعى ندارد! ولى آنچه آشكارا باشد مايه عار است.(28)
اين نوع ازدواج، در اسلام طبق آيه 25 سوره نساء و آيه 5 سوره مائده تحريم شد:
و هر كس از شما از نظر مالى نمىتواند زنان [آزاد] پاكدامنِ با ايمان را به همسرى [خود] در آورد، پس با دختران جوان سال با ايمان شما [كنيزان] كه مالك آنان هستيد [ازدواج كند] و خدا به ايمان شما داناتر است، [همه] از يكديگريد. پس آنان را با اجازه خانوادهشان به همسرى [خود] در آوريد و مهرشان را به طور پسنديده به آنان بدهيد [به شرط آنكه] پاكدامن باشند نه زناكار، و دوست گيران پنهانى نباشند...(29)
امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شده و طعام كسانى كه اهل كتابند براى شما حلال، و طعام شما براى آنان حلال است. و [بر شما حلال است ازدواج با] زنان پاكدامن از مسلمان و زنان پاكدامن از كسانى كه پيش از شما كتاب [آسمانى] به آنان داده شده، به شرط آنكه مهرهايشان را به ايشان بدهيد، در حالىكه خود پاكدامن باشيد نه زناكار، و نه آنكه زنان را پنهانى دوست خود بگيريد...(30)
يكى ديگر از انواع زناشويىهاى قانونى عرب جاهلى -كه حكايت از خودسرى و تسلط بىحدّ مردان بر زنان دارد و دليل بارزى است بر اين كه در امر زناشويى تنها اراده مرد دخيل بوده و زنان جز تسليم و رضا چارهاى نداشتند- نكاح بدل يا زناشويى معاوضهاى و مبادلهاى بوده است. هر مردى كه از زن ديگرى خوشش مىآمد، رسوم و قوانين غير مدوّن جامعه به او اجازه مىداد تا به شوهر او پيشنهاد معاوضه كند! يعنى زن خود را به او داده و زن او را بگيرد! اين «مبادله» را معمولاً پيشنهاد كننده با اين الفاظ به مرد ديگر ابراز مىداشت:
انزل لى عن أمرأتك و أنزلُ لك عن أمرأتى.
:تو از زنت براى من كنار رو، من نيز از زنم به نفع تو كنار مىروم!(31)
اين نوع ازدواج نيز در اسلام تحريم شد. برخى از روايات، آيه 52 سوره احزاب(32) را به اين مسأله مربوط دانسته و ديدار و گفتوگوى ابومالك «عيينةبن حصين(33)» فزارى، با پيامبر اسلام، شاهد تحريم اين نوع ازدواج شمرده شده است. شيخ صدوق به صورت مسند نقل مىكند كه در جاهليّت، نكاح بدل بدين ترتيب بود كه مردى به مرد ديگرى مىگفت:
زنم را با زن تو مبادله مىكنم، از زنت براى من صرف نظر كن، من نيز از زنم براى تو صرفنظر مىكنم.
به اين مناسبت، آيه «ولا ان تبدّل بهّن من ازواج ولواعجبك حسنهن» از طرف خداوند نازل شد.
پس از نزول اين آيه، روزى «عيينه» بدون اجازه و در كوفتن، وارد خانه پيامبر اسلام شد و در آن هنگام عائشه همسر رسول خدا در آن خانه بود. رسول خدا فرمود:
چرا اجازه نگرفتى؟
عيينه پاسخ داد:
من از آن زمان كه خود را شناختهام تاكنون براى ورود به خانه هيچيك از مردان قبيله «مُضَر» اجازه نگرفتهام!
آنگاه گفت:
اين بانوى گلرخ كه در كنار شما است كيست؟
حضرت فرمود: او عائشه امالمؤمنين است.
عيينه گفت:
آيا مايلى از زيباترين زنان [كنايه از همسرش] به نفع تو صرفنظر كنم، تو نيز از اين زن كنارهگيرى كنى [و اين دو را مبادله كنيم]؟
رسول خدا فرمود:
خداوند اين كار را بر من حرام كرده است. وقتى كه عيينه بيرون رفت، عائشه از رسول خدا پرسيد:
اين مرد كى بود؟
حضرت پاسخ داد:
اين مرد احمقترين فردى است كه مردم از او اطاعت مىكنند و او با اين حماقتش رئيس قبيله خودش است!(34)
گرچه سند اين روايت صدوق به «ابوهريره» منتهى مىشود و گرچه آيه 52 سوره احزاب را به احكام اختصاصى رسول خدا تفسير مىكنند -وشايد جمله رسول خدا در ذيل روايت كه: «خداوند اين كار را بر من حرام كرده است» شاهد اين معنا باشد- امّا قضيه عيينه و پيشنهاد او به پيامبر به اختصار از طرق ديگر نيز در منابع عامه نقل شده است(35). در هر حال مسلم است كه اين نوع ازدواج از طرف اسلام ممنوع شد و در فقه سنتى رسميّت ندارد.
علاوه بر الغاى انواع ازدواجهاى ياد شده از طرف اسلام، در اين آيين، ازدواج همزمان با دو خواهر - جمع بين الأختين- نيز كه در ميان عرب سابقه داشت(36)، ممنوع شد(37). از اين گذشته پيش از ظهور اسلام، در ميان عرب جاهلى تعدد زوجات بدون هيچ محدوديتى رواج داشت.(38) امّا اسلام آن را محدود به چهار زن كرد، آنهم مشروط به رعايت عدالت در ميان آنان.(39)
تا اينجا «صغرا»ى اين استدلال را مبنى بر اين كه نظام خانواده در اسلام بر عرف عرب استوار بوده، مورد بررسى قرار داديم و ديديم كه اين سخن چهقدر بىاساس و بىپايه است. در بخش آخر اين نظريه كه در واقع «كبرا»ى استدلال را تشكيل مىدهد، ادعا شده است كه امروز عرف خود عرب عوض شده و عرب مكّه و مدينه، ديگر تابع عرب هزارو چهارصد سال پيش نيستند.
در پاسخ اين بخش بايد توجه داشت كه اگر امروز عرف عرب عوض شده، طى دويست و پنجاه سال عصر حضور ائمه نيز عوض شده بود، و اگر تغيير عرف، موجب تغيير حكم اسلام مىشد، ائمه آن را مطرح مىكردند، در حالى كه هيچ اثرى از اين موضع گيرى ائمه در اينباره وجود ندارد. و اين نكتهاى است كه در بررسى مباحث فقهى شيعى نبايد از آن غفلت كرد.
درمورد تغيير عرف طى دو قرن و نيم، اين توضيح را اضافه مىكنيم كه در اين مدت، تحولات مهمى در جامعه اسلامى رخ داد: دامنه فتوحات گسترش يافت بهطورى كه گفتهاند: كشور اسلامى در عصر هارون و مأمون چنان گسترش يافت كه تا آن روز در هيچ عصر و زمانهاى چنان حكومت گستردهاى در جهان وجود نداشته است. در آن زمان كشورهاى: ايران، افغانستان، سند، تركستان، قفقاز، تركيه، عراق، سوريه، فلسطين، عربستان، سودان، الجزاير، تونس، مراكش و اسپانيا (اندلس) جزء قلمرو اسلام قرار گرفته بود.
دكتر گوستاولوون فرانسوى در اين زمينه مىگويد: «حقيقت مطلب اين است كه سلطنت سياسى اعراب در زمان هارون و پسرش مأمون به اوج قدرت رسيد، زيرا حد شرقى سلطنت آنها در آسيا، مرز چين بود و در آفريقا، اعراب، قبائل وحشى را تا مرزهاى حبشه، و روميان را تا تنگه بسفود به عقب راندند و همچنان تا كرانههاى اقيانوس اطلس پيش رفتند...(40)».
در اثر اين فتوحات، اختلاط و امتزاج مسلمانان با اقوام و ملل مختلفِ داراى عرفها و عادتها و سنن گوناگون صورت گرفت. همچنين در اين مدت شهر بغداد و سامراء ساخته شد و بغداد جايگزين دمشق گرديد و اشرافيّت جاى زندگى ساده را گرفت.
از طرف ديگر عصر ترجمه پيش آمد و با ترجمه كتب فلاسفه يونان در كشور اسلامى، حكمت و فلسفه يونان به محيطهاى علمى مسلمانان نفوذ كرد و از اين راه برخورد آراء و افكار و نظريات پيش آمد... آيا اين همه تحولات و گذشت دويست و پنجاه سال، براى تغيير عرف عرب كافى نبود و عرف آنها امروز عوض شده است؟!
1. قل يا ايهاالناس انى رسولالله اليكم جميعا.
2. و ماارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا.
3. و ماهو اِلاّ ذكرٌ للعالمين.
4. ان هُوَ الا ذكرٌ و قرآن مبين ليُنذرَ من كان حيا...
5. هوالذى أرْسَل رسولَهُ بالهدى و دين الحق ليُظهِرَهُ علىالدين كُله...
6. و ما ارسلناك الاّ رحمةً لِلْعالمين.
7. الأصنام، هشامكلبى، ص 6 و بحارالانوار مجلسى، دارالكتب الاسلاميه تهران، ج15، ص 170.
8. وسائلالشيعه، شيخ حر عاملى، ط 4، دارالأحياء لتراث العربى بيروت، ج1، كتاب الطهارة، ابوابالجنابه، حديث 14، ص 465 و احتجاج، طبرسى، المطبعةالمرتضويه، نجف، 1350 ه، ص 189.
9. الملل و النحل، شهرستانى، منشورات الرضى، قم، ج2، ص 257.
10. الميزان فىتفسيرالقرآن، طباطبائى، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، بيروت، ج9، ص 272.
11. الملل و النحل، شهرستانى، ص 255 و تاريخ يعقوبى، المكتبةالحيدرية، نجف، ج2، ص12.
12. سوره حج، آيات 77 و 78:
يا ايهاالذين أمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلواالخير لعلكم تفلحون. و جاهدوا فىالله حق جهاده هواجتباكم و ماجعل عليكم فىالدين من حرجٍملة ابيكم ابراهيمَ هو سَماكم المسلمين من قبل....
13. مجمعالبيان، ج7، ص 97.
14. تاريخ يعقوبى، ج2، ص7؛ بلوغالأرب فىمعرفةاحوال العرب، سيّد محمود شكرى آلوسى، ط2، قاهره، دارالكتب الحديثه، ج1، ص 324 و رك به: السيرةلحلبية، ج1، ص7، والخصال، صدوق، ج2، باب الخمسة، ص 312-313.
15. اعتقادات، صدوق، ترجمه سيّد محمّدعلى بن سيّد محمّدالحسنى، ج3، تهران، كتابخانه شمس، 1379 ه، ص135 و بحارالانوار، مجلسى، ج15، ص117.
16. كمالالدين و تمامالنعمة، صدوق، تصحيح علىاكبرالغفارى، قم مؤسسةالنشر الاسلامى،1363ش، ج1، ص175.
17. بلوغ الأرب فىمعرفةاحوالالعرب، سيّد محمود شكرى آلوسى، ط3، دارالكتب الحديثة، ج2، ص52-53.
18. الميزان فىالتفسيرالقرآن، سيدمحمدحسين طباطبائى ج4، ص254-258؛ الدرّالمنثور فىالتفسير بالمأثور، سيوطى، قم، مكتبة آيةالله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج2، ص131-132؛ تفسير آيه 22 سوره نساء،الملل والنحل، شهرستانى، ط 2، قم؛ منشوراتالرضى، ج2، ص254؛ حقوق زن در اسلام و اروپا، حسن صدر، چ7، 1357 ش، ص34 و بلوغ الأرب فىمعرفة احوالالعرب، ج2، ص 52-53 .
19. سوره نسا، آيه 22:
ولاتنكحوا مانكح آباؤكم من النساء الاّ ما قد سلف انه كان فاحشةً و مقتا و ساء سبيلاً.
20. المحبر، محمدبن حبيب، بيروت، دارالأفاق الجديدة، ص325 و بلوغالأرب فى معرفة احوالالعرب،ج2، ص52.
21. المعارف، ثروت عكاشه، تحقيق: ثروت عكاثه، قم، منشوراتالرضى، ص112.
22. جامعالبيان فىتفسيرالقرآن، محمدبن جرير طبرى، ط2، بيروت، دارالمعرفة، 1392ق، ج4، ص207 ذيل تفسير آيه 19 سوره نساء والميزان، طباطبائى، ج4، ص258.
23. سوره نساء آيه 19.
24. النهاية فىغريبالحديث والأثر، ابن اثير، ج2، لغت شغر و مستدرك سفينةالبحار، شيخ على نمازى شاهرودى، ج5، ص 272.
25. همان.
26. بحارالانوار، مجلسى، ج96، ص82، به نقل از معانىالأخبار.
27. مستدرك سفينةالبحار، ج5، ص272، لغت شغر و ن.ك بحارالأنوار، ج103، ص370 و كنزالعمال متقى هندى، ج16، ص 329،حديث 44761.
28. بلوغ الأرب، ج2، ص5، اسلام و عقائد و آراء بشرى، نورى، يحيى، چ2، تهران، مطبوعاتى فراهانى، 1346 ش، ص609.
29. و من لم يستطع منكم طولاً ان ينكحالمحصنات المؤمنات واللّه اعلم بإيمانكم بعضكم من بعضٍ فانكحو هن بإذن اهلهنّ وآتوهن اجور هن بالمعروف محصناتٍ غير مسافحاتٍ ولا متخذاتٍ اخدان....
30. اليوم احلّ لكمالطيبات و طعام الذين اوتواالكتاب حِلٌ لكم و طعامكم حل لهم و المحصناتُ من المؤمنات و المحصنات من الذين، او تواالكتاب من قبلكم اذا آتيتموهن اجورهن محصنين غير مسافحين و لامتخذى اخدان.
31. بلوغالأرب، ج2، ص5 و اسلام و عقائد و آراء بشرى، ص 606.
32. لايحل لك النساء من بعد ولا ان تبدّل بهن من ازواج ولواعجبك حسنهن الا ماملكت يمينك...
33. عيينةبن حصين، رئيس قبيله خويش و از جباران و گردنكشان عرب بوده است.
34. معانىالأخبار، تحقيق، علىاكبرالغفارى، تهران، مكتبةالصدوق، ص275، بابمعنىالنهى عنالبدل فىالنكاح.
35. ر.ك: الأستيعاب، (در حاشيه الأصابه)، ج3، ص167 و الأصابه، ج3، ص54.
36. بلوغ الأرب، ج2، ص52.
37. سوره نساء آيه 23، و ان تجمعوا بين الأختين...
38. الميزان، طباطبائى، ج2، ص267.
39. سوره نساء آيه 3:
... فانكوا ماطاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة...
40. تاريخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه سيدهاشم حسينى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، ص 211.